آوای نامورنامه، ۶۰ ساعت شـاهنامه شـنیداری حاصـل پیوند دو سـه نکتـهای است که به صورت سرگذشـتی کوتاه از گوشـههایی از سرنوشـت خویـش تقدیمتـان کردم.
شـنوندگان عزیـز شـاهنامه آنچـه خواهیـد شـنید خوانش متـن شـاهنامه حکیـم ابوالقاسـم فردوسـی اسـت کـه البته نه همـه آن کتـاب ارجمند، بلکه خالصه و گزیدهای از آن اسـت کـهاسـتاد بـزرگ شـاهنامهدر روزگار مـا جنـاب آقـای دکتر محمدعلـی اسلامی ندوشـن از متن تصحیح شـده شـاهنامه آقـای دکتـر جلال خالقـی مطلـق و مقـداری از آن راهـم از شـاهنامهتصحیـح مسـکو برگزیـده و نـام نامـه َ نامـوربـر آن نهادهانـد، اسـتاد ایـن نـام را از خـود شـاهنامهگرفتهانـد. ُـن چــوایـننـامـورنـامـهآمـدبــهب زمـنرویگیتـیشـود َ پـرس ُـخـن نـمـیـرمازآن پـسکـهمـنزنـدهام کــهتـخــمسخـنرا پــراکنـدهام هر آنکس کهداردهش و رای و دین پـسازمـرگبـر مـنکنـدآفـریـن ناگفتـهنمانـد کهانتخـاب اسـتادآن چنان اسـتادانهبوده که روح شـاهنامهآسـیب نبینـد و داسـتانها پیوسـتگی خـودرا از دسـت ندهند و ماجراها و ابیات درخشـان حکمت آموزحذف نگردنـد و فقـط بـهقصـد غلبـهبـر کـم حوصلگـی کـهاگـر نخواهیـم بگوییـم بیمـاری عصـر ماسـت امـا ً قطعـاعارضه و خصیصهای فراگیر و ناپسـند درنوجوانان و جوانان ما،هسـت. آنچـهمـرا نیز بـه خواندن نههمه شـاهنامهکهبرگزیـدهایاز آن و آن هـم، انتخـابنامهنامـورراغب کرد؛ پذیرش نظر اسـتاد اسلامی ندوشن و همچنین اعتمادبر گزینشایشـان بوده است. حـدود ده، دوازده سـال پیـش کـه تـازه ایـن کار را آغـاز کـرده بـودم و در سـاعات فراغـت بـا کمـک یکی ازدوسـتان بـهنـام آقای مهنـدس بهنام حـکاک زاده کار خوانـدن و ضبط را از روی کتـاب نامـه نامـور انجـام میدادیـم، بـا معرفی پدر معنوی و اسـتاد گرامیـم جناب آقای دکتر مهـدی ماحوزی که ازهمـان اولیـن روزی کهافتخار آشـنایی با ایشـان را یافتم، از حـدود بیسـت سـال پیش تا بـهامـروزهمیشـهاز محضر این انسـان شـریف بـا آن همـهمهـر شـامل و دانش کامـل بهرهها بـردهام، بـه حضور آقـای دکتر اسلامی ندوشـن راه یافتیم. مقصـودم ازایـن مالقات برآورده شـدن یکـی ازآرزوهای دیرینـهامدیـداربـا این مرد بـزرگ بود و دیگر کسـب اجازه و موافقت ایشـان با روایت شـاهنامه از کتاب نامه نامور اسـتاد و دیگر شـنیدن نقد و نظر ایشـان درباره نحـوه خوانش و قرائت ابیات شـاهنامه بود. وقتـی بـهاتفـاق آقای مهنـدس حکاک بـهدفتر ایشـان در یکـی از فرعیهـای خیابـان ولیعصر با تأخیر رسـیدیم، اسـتاد در صـدر مجلـس مشـغول ایـراد سـخن بودنـد و مطلبـی را مطـرح میکردنـد یـا شـاید سـوالی را پاسـخ میگفتنـد که ما بـهآرامـی و بـا سلامی کوتـاه درنزدیکتریـن صندلـی بـهدر نشسـتیم. چشـم اسـتاد کـهبـهمـا دو غریبـهبه جمع پیوسـته افتـادبـهفراسـت به جای آوردنـد کهماهمانانیم کـهاز جانب آقـای دکتـر ماحـوزی آمدهایم. مـا را بـه صندلیهـای خالـی نزدیکتـر دعـوت کردنـد و فرمودنـد: که چه از دسـت من برمیآید؟ خالصـهوار تقاضایم را مطرح کردم؛ فرمودند: چند بیت از زال و رودابه را بشـنویم. با افتخار میگویم که تمامی ّ قصه را با چشـمانی درخشـان ازاشـک و عاطفـهتـا پایان شـنیدند و هر جا کهفکـر میکردم اسـتاد خسـته شـدهاند و اجـازه قطـع میخواسـتم با دسـت و زبـان منـع میکردند کهنه! خسـتهنیسـتم، ادامـهبدهید. سـرانجام ّ قصـه کـه بـه پایـان آمـد بـا تبریـک و تشـویق خویـش حاضـران را کـه آنهـا نیـز سـراپا گـوش بـه اشـعار
شـاهنامه دل سـپرده بودنـد بـه تشـویق و تاییـد فراخواندنـد. نمیدانم آن همهتشـویق و تایید اسـتاداز سـر بزرگ منشی و شـاگرد پـروری بود یا آنکه واقعا ازپـس کاربرآمده بودم؟! درادامـهفرمودنـد: “که شـما نـهتنها مجازیـد ازروی نامه نامـور بخوانیـد بلکـهاگـر توانسـتید در روزگاری دیگـر همه شـاهنامهرا بـههمیـن صـورت بخوانید. یکـی دو مـورد ایراد ّـی و خوانشـی را نیـز بـه حق و بـهنرمی توصیـهفرمودند و فن ادامـهدادنـد کـهاگر یـک نوای موسـیقی هـم صدای شـما را همراهـی کند بسـیاربهتر اسـت”. آن روز از روزهـای شـیرین زندگـی مـن بود.هنـوزهم با یـادآوری خاطرات آن روز خوش اشـک شـادی در چشـمانم حلقهمیزند. آن سفر کرده که صد قافلهدل همره اوست هر کجاهست خدایا به سالمت دارش سرخوش و شادمان از دفتر استاد بیرون شدیم. به جمع کوچک ما جوانی با ذوق و انرژی بسیار بهنام آقای شاهد محسنیافزوده شد کهبا آهنگسازیو موسیقیالکترونیک آشـنا بـود. مدتـی هـم مـارا همراهـی کـرد و بـرایبخشهای
کوتاهـی هم موسـیقی و نواهای نسـبتا مناسـبی فراهم کـرد اما دیـرینپاییـد کـهآن جمـع کوچـک پراکنده شـد و ایـنکاربه سـامان الزمنرسـید. شـاهد کهبرای ادامهتحصیل عـازم خارج شـد و مهندس حـکاکزادههـم درادارهای بهاسـتخدام درآمد. بـرایمـن نیز کارهایی پیش آمد.گویی قسـمت نبـود، یعنی در حقیقـت خودمهم از چنیـن کاری راضی نبودم. چون با نگاهی دیگـر و از سـر نقـد کـهبـهآن شـاهنامهنظر میکـردم و گوش مـیدادمازتکمیـل و انتشـارآن بـهدو دلیـل ناراضـی میشـدم یکـی اینکـه، آن شـتابی کهاز سـر شـوق بـر آن خوانش حاکم بـودبیتردیـد برای نا آشـنایان و نامأنوسـان با شـاهنامهبهرهای نداشـت. ازنظـر فنی هم آنچنان کهباید وسـایل و محیط ضبط از حـد نصـاب قابل قبولی برخوردارنبود و مسـلما این اشـکال در شـنیدن باگوشـی و هندزفری کهروزبهروزرواج بیشـتری مـی یافت مایهآزار و شـاید بیزاری شـنوندهاش میشـد. آن قرائت وخوانش را با آن همه خاطره و لطف کهبرای من ومهندسحکاکداشتبهعنوانیادگاریازآنروزگارانخوش جوانی به کناری نهادم. اما عشـق و ایمان به انجام چنین کاری در سـطحی بهتر و واالتـر و بـا ّ توجـهبهرعایـت جوانب فراموش شـده مرا بر آن داشـت که ّذره ّذره و با آمادگی بیشـتر وارد این میدان شـوم. یک باردیگر همسرممژگان بانو و فرزندانم روزبه و علیرضا بهیاریامآمدند. اگر در خوانش ّ اولیه وقتیراکهبهعنوان همسر و پـدر خانـواده میبایسـت بهآنان مـیدادم، از آنـان میگرفتم و در واقع سـخاوتمندانه و البته با احساسـی از غرور و افتخار ّملـی بـهمـن میبخشـیدند، ایـن باربخشـش و همراهیشـان رنـگ دیگری هـم به خـود گرفت. بـا همراهـی و حمایـت آنـان بـود کـه در زمـان کوتاهـی دنجتریـن گوشـه آپارتمان کوچکمـان را به اسـتودیوی جمع و جـور امـا ّ مجهـزی تبدیـل کردیـم. ابـزار و وسـایل الزم را خریـداری کـردم نرم افزارمناسـب ضبط صـدارا آموختم و با تـوکل بـر حق یـا علـی گفتیم و عشـق آغاز شـد. جای آن هسـت کـه قلم را بر این همـههمراهی و همدلی و از خودگذشـتگی کـهنـهتنها درعرصه ضبط شـاهنامهبلکه درروزگارانـی پـر فـراز و نشـیب، بـهبلنـدای یـک زندگی از عزیزانم دیـدهام، بگردانم. ّاییو کوتاههیس! باباضبطداره!را باآرامترین وقتیجملهتمن لحن از هر کدام میشنیدم؛ من هم احساس غرور و شادمانی و
آرامش درونی میکردم. دلگرمیهـا و اسـتفاده از دانـش فنی و کامپیوتـری روزبه و علیرضـا از سـویی و شـنیدنهای ّ نقادانـه و ذوقی مـژگان کهاو ّات خوانده اسـت از جانب دیگر، بسـیار در بهتر شـدن هم ادبی و به سـرانجام رسـیدن این پروژه طوالنی نقش داشـته اسـت. خداونـد بـزرگ را بـه پـاس ایـن همـه نعمـت سـپاس میگویـم و برایشـان سلامتی و سـرافرازی و خوشـبختی بـه دعا میخواهم. صادقانهبگویم کار زمان بر و سـنگین بود یا الاقل برای من چنین بوده اسـت. سـخن ابوالفضل بیهقی را، آنجا کهمیگوید: “تـا مـردقلم بهدسـت نگیـرد، نداند کـهپهنای کار چیسـت؟” خوبمیفهمم. ّ مـدت زیـادی از شـروع کار نگذاشـته بـود کـه کمکـم، روزگار، دوبـاره آن رویـه تلخـش را بـه مـن نشـان مـیداد. مـرگ دو تـن از مـردان بزرگ خانـواده و خویشـان نزدیکم، ّ اول عمویـم عطاءالدیـن و دوم بـرادرم حمیدرضـا بـه فاصله کمتر از دو سـال، بسـیار مرا در هم شکسـت. با هر دوی آن دو عزیز مرزهای خویشـاوندی را از سـر همدلی درنوردیده
و دوسـتان صمیمـی یکدیگر شـده بودیم. عموعطایم ازقضاتباسواد و عالیرتبه و شریفدادگستری تهران بود با دسـتی قوی در شـعر و نویسـندگی و خط و نقد و ذوق هنـری و دیگـر، بـرادر جوانـم حمیدرضا کـهاو نیز در ّی ادب و هنـر و اخلاق آیتی بـود بینظیر و من کهاز نظر سـن در میانـه ایـن دو، از عمـو بیسـت سـال جوانتـر و از حمیـد ّی گذشـته پانـزده سـال پیرتر. از عمو با آن همه ِ برنایی دل سـن بـود، ولی حمیـد خیلی جـوان بود! ضربـه مرگ حمیـد آنقدر سـنگین و کاری بود کـه مادرم، اعظـم بانـو کـه او نیـز در مهربانـی و پاکدامنـی و غیـرت و وفامنـدی یگانـهبـود، بیـش از سـالی دوام نیـاورد و ً تقریبا در سـالگرد حمیدمان در شـهریور نود و دو از میانمان پر کشـید، و همـه مـا، بخصوص پـدر را تنها گذاشـت. برفت و غم و رنجش ایدربماند دل و دیده من بـه خون درنشاند حـال کـهقلم را بر یادعزیزان ازدسـت رفتـهام میگریانم. آنانـی کـه تـا بودنـد یارانـی صمیمـی و راسـتین، همـدل و همراهـم بودنـد و چـون رفتنـد خالئـی آنچنان سـهمگین در زندگیـم ایجـاد کردنـد کهتـا ّمدتهـا ازهمهکارهایـم از جمله
خوانـدن شـاهنامه، بازم داشـتند. جـای آن هسـت کـهاز بـزرگ مـردی دیگـر از خویشـان نزدیـک که از خصائل انسـانی و اخالقی به کمال بهره داشـت پیـری کهـن و خودسـاخته و بـه واقـع کارآفریـن کـهدرعین توانایـی مـادی و معنـوی بسـیار بیادعـا، متواضـع، مهربـان، صمیمـی، بـیآزار و درعیـن حال بـا تجربه و خـوش حافظه، نکتـهدان و نکتهگـو، بانمکـی از طنـز در سـخن و سـلوکش با اطرافیـان. از آن پیـران پـرورده و کهـن که سـخن بـهتجربه و از سـر اندیشـهمیگوینـد، اما بیشـتر اهـل شـنیدن و آموختن. نامـش حـاج ابوطالـب شـریفی پـدر مژگانـم و ِ پدربـزرگ به قـول خودشـان، ِ پدرجـون فرزندانم. با او نیز مرزهای خویشـاوندی را به ّ سـرحد رفاقت رسانده بودیم. نهتنها با من، بلکهبا دوسـتانم نیز رفاقتی بههم زده بود. با پدر و عموها به خصوصعطاءالدین رفاقتی دیرینهداشتند. آن روزها مشـغول ضبط همان شـاهنامهای بـودم کهناتمام مانـد. پیرمـرد مشـتاقانهدرانتظارپایانش نشسـتهبود. جمعهها بـه دیـدارش میرفتیم. بعد از سلام و احوالپرسـی با لبخندی پرمعنـا و بـا صـدای بلند کـهگویی بیچیـزی هم نبـود از من می پرسـید: از رسـتم چـه خبر؟ با طرح این ِ پرسـش دلنشـین
و ِ ازسـر مهـر، منظـورش ایـن بـود: کـه آنچـه را بـه تازگـی خوانـدهای میخواهـم بشـنوم. پیرمرد، چشـم مـا بود!
کـجــا آن گـزیــدهنـیــاکان مـا؟
کـجــا آن دلـیــران و پـاکـان مـا؟
همـه خـاکدارنـد بـالینو خشت
خنک آن که جز تخم نیکی نکشت
بعـد از حمیـد تـا سـالی دسـت و دلـم بـهکارنمیرفـت، امیـدی هـم نداشـتم کهدوبـاره حرکت کنـم. امـا از روح بلند فردوسـی کبیـر و قصههـای تلـخ جوانمرگیهـای عجیـب در شـاهنامه و زندگـی فردوسـی درس گرفتم. آموختـم که غمها و نامالیمـات روزگارهـر چنـد بزرگ نباید مارا از شـاهنامه و خدمـت بـهکشـور و فرهنگ ملی سـرزمینمان بـازدارد. برفت او و ما از پس او رویم بـهداد جهان آفـرینبگرویم دوبـاره جـان گرفتـم و قـدمبرداشـتم و کارمرا و بهنوعی وظیفـهامرا، درپیـش گرفتم. خوانـدن و ضبـط کـردن تـا حـدودی وقـت میگرفـت، امـا ادیـت و بازبینـی خواندههـا زمانبـر بـود. کلمـهبـهکلمه ّ بایـد شـنیده میشـد صداهای اضافـی حتی صـدای نفس زدن
میبایسـت حذف و فواصل کلمات و ابیات و مصرعها مجدداً تنظیم میگردید و این پیشرفت را بسیارکند میساخت. بخـش زیـادی از کار در منـزل انجـام میگرفت و بخشـی دردفتـر کارمکـهآنجـا نیـز تجهیزاتـش کامـل شـده بـود، در آموزشـگاه گوهرین. آموزشـگاهی که با همسـرم در سـال ۸۳ تاسـیس کردیم. مقداری هم دراسـتودیو جوانی نیک سرشـت و اهـل بـهنـامآقـای علی ملـک پورکهبه وسـیله خواهـرزاده نازنینـم پـدرام صائبـی با او و کارش آشـنا شـده بودم. یـک بخشـی ازکاررا بازبههمراهـی جوان خوب دیگری بـهنام آقای احسـان مشـکانی بازهـم در آموزشـگاه گوهرین ضبـط کردیـم. در بخشهـای پایانـی کار بـرای آمـاده سـازی اتـاق ضبـط دوسـتی خـوش فکـر و بـا معرفت بـه نـام آقای حامد سـنایی بسـیار زحمت کشـیدند. ازهمکاربسیارگرامیمسرکارخانمالههبانویجعفرپورکهدر ایـن راه نهایـت همـکاری و همراهـی را صمیمانهانجـامدادند جـای تشـکر و سـپاس فـراوان میباشـد. ازدرگاه الهـی بـرای ایشـان و خانواده محترمشان آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم. ازهمـه ایـن عزیزان کهدراین راه مرا بیهیچ چشمداشـتی یـاری دادنـد سـپاس میگویم و تشـکر میکنـم. بیتردید آنها ایـن احسـاس را داشـتند کـه بـه فرهنـگ و ادب ایـران زمین خدمـت میکنند. باالخره در اسـفندماه سـال ۱۳۹۷ بـود که به لطـف الهـی بازبینی و ادیـت نهایی بهپایـان آمد. حـال درپـی آن بودم و چشـم نهادهکهدسـتوراسـتاددکتر اسلامی ندوشـن را انجامدهم و صدارا با نوای موسیقی همراه گردانم. پیگیری سلسـلهدوسـتی بـا یکی ازدوسـتان قدیمی و هنرمنـدم بـهنام اسـتاد امید بنـاکار شـیرازی کهدر صفـای دل و صفـای خط بسـی واالسـت مرا بهدوسـتی با طبیبی مسـیحا دم و فرهیختـه و حامـی هنـر و هنرمنـدان، بـهنام جنـاب دکتر علـی بخـتآزادرسـانید. بـهلطف حـق و یاری بخـت بود که بـه وسـیلهدکتر بخـتآزادباهنرمنـدی موسـیقیدان و ُخنیاگر و خوشخـوان و خـوشذوق و البتـهادیب وعاشـقی صادق بر شـاهنامهبهنام اسـتاد پیمان پورشـکیبائی آشـنا شـدم و هرسه ایـن عزیزان پـرورده خاک پاک شـیراز. اسـتاد بـا شـنیدن قطعاتـی کوتـاه از شـاهنامه پذیرفتند که بـر روی روایتـم از شـاهنامه حکیـم طـوس آهنگـی درخور و مناسـب بـاهر صحنـه و واقعه و هر قصه و پیشـامد بنشـانند. ازروزی کـهپیمـان همـکاری با پیمان پورشـکیبائی بسـته
شـد بسـیار زود ایـن همراهـی بههمدلـی و دوسـتی انجامید. اسـتاد لحظهای از شـاهنامه و مسـئولیتی کهپذیرفتـهبودغافل نشـد. مردانهکمر همت بسـت.همهکارهایـش را تعطیل کرد. کالسهای درسـش رادر خدمت شـاهنامه و موسیقیاش نهاد. شـاگردان و دوسـتان هنرمنـدش را بهیـاری فراخواند و کاری کارسـتان کـرد. گواه عاشـق صادق درآسـتین باشـد. ترکیب و سـاخت و پیونـد ایـن همـهموسـیقی و آهنـگ و نـوا و صدا، کار اسـتاد پیمـان پورشـکیبائی اسـت. از این همـهپایمردی و پشـتکار و ابتکار صمیمانه سپاسـگزارخداوند و او هسـتم. جـای آن هـم هسـت کـهاز خانـم مریـمنظامینـژاد مادر گرامی اسـتاد پورشـکیبائی نیز قدردانی و سپاسـگزاری نمایم. قریـب یـک سـال رفـت و آمد ّ نامنظـم و وقـت و بیوقت مـن بـه منزلشـان وسـاعتها مانـدن و مزاحـم آسـایش و استراحتشـان شـدن را جـز با لبخنـدی مادرانه و دسـتانی پر از میوه وچای و شـربت پاسـخ نگفتند. سـایه این مادر گرامی و هنرمند بر سـر اسـتاد پورشـکیبایی و ما برقرار بماناد. ناگفته نمانـد کـه ایـن مادرعزیـز از سـر مهـر خوانـش تیتـراژ آوای نامورنامـهرا انجـامدادهانـد. و بـاز در ایـن جـا، میبایسـت از دوسـتان عزیـز اسـتاد
پورشـکیبائی و همچنیـن شـاگردان گرامی اسـتاد کهعاشـقانه درایـن کاربـا ایشـان همراهـی و همنوایی کردنـد و به صدای تنهـا و حزیـن من بـا دسـتان هنرمندشـان رنگ و نوایـی برتر بخشـیدند و بـههدایـت اسـتاد آن را بـهلباس فاخـر و رنگین موسـیقی آراسـتند، سـپاس بگویم. سـعادت آن را داشـتم کـه روزی اسـتاد حیـدری نوازنـده چیـره دسـت تـار و تنبـور را در منـزل اسـتاد پورشـکیبائی مالقات و از ایشـان سپاسـگزاری کنم. سـایر عزیـزان هنرمندم را ندیـدهامامـا اسـم و نحوههمـکاری صمیمانهآنهارا بسـیار ازاسـتاد شـنیدهام. ازهمـهآنهـا سـپاس گویـان تشـکر میکنم و از خداونـد بزرگ برایشـان سلامتی و سـرافرازی آرزومندم. بـهپـاس قدردانـی نـام ایـن انسـانهای شـریف و هنرمنـد را بـر زبـان مـیآورم. آقایـان: مازیارحیـدری، محمدرضـا پویافر، رضـا جدیـدیو بانـوان: مریـم ولـیزاده، یاسـمین ابوحیدری، هسـتی احمـدی،زهـرا مظفـری و همچنیـن ازآقـای مهندس سـیدجالل میرموسـی کـه هدایـت مهندسـی الکترونیـک و نـرمافـزاررا ازآغـازهمراهـی بـا جنـاب اسـتادپورشـکیبائی تـا انجـامبـر عهـدهداشـتهاند و همچنیـن ازآقایان امیـر بابایی و دامـون آرمانینـژاد و سـرکار خانـم دکتـر ریحانـهنظیریراد
سـپاس بگویـم. از طراح و صفحـهآرای هنرمنـد آقای علیرضا جزنـدری نیـز کـه بـا هنرنمایـی خـود موجـب آراسـتگی َ آوای نامورنامه شـدهاند سـپاس میگویم و برایشـان تندرستی و سرافرازی آرزومندم. انشاءاهلل نشر و تکثیر این اثر شنیداری بهنام َ آوای نامورنامه، درمؤسسـهانتشـاراتی آ بهپاکیزهترین وجه الزم و مناسبترین صـورت ممکن انجـام خواهد یافـت. در این مرحلـهبازهمان دوسـت عزیـز و فرهنگنـوازم جنـاب دکتر علی بخـتآزادکه مدیـر و ّ مؤسـس ایـن مجموعهی فرهنگی نیز هسـتند، تشـکر میکنـم و موفقیـت روزافزونـش را از خداونـد بـزرگ طلـب مینمایـم. مهمتریـن انگیـزه کـه مـرا بـه انجـام و ادامـه ایـن کار برمیانگیخـت و گذشـت زمـان و طوالنی شـدن کار با وجود وقفههـای متعـدد سـبب نمیشـد آن را رهـا کنـم و ّحقه مهر ّـه که بـود، بمانـد، همان و عشـق بـر همـان نـام و نشـان اولی بیداد عشـق و بالی ّ معلمی بود که همیشـه در جانم شـعلهور ماند و نمرد. خواسـتم راهـی نزدیکتـر و امن به سرچشـمهاصلی زبان و فرهنـگ و ادب پارسـی یعنـی متن شـاهنامه، بـهدورازهمه
حواشـی و تحلیلهـا کـهالبت خـوددرسـت و ارزشـمند و الزمانـد، ِ پیش پـای عالقمندان به شـاهنامه و جوانـان جوینـده و ماهیان ندیده غیـر از آب پرس پرسـان ز هـم، که آب کجاسـت؟ بگذارم. ّـه ایـن کار در کالسـی در ذهنـم زده شـده بیتردیـد جرق وشـاید شـروع ِ خوانـش شـاهنامه بـه پیشـنهاد دانشـجویی عالقمنـد یـا تکلیـف شـاگردی جویای دانـش و تشـنهکام بر ّـات خـود بوده اسـت. ّ معلـم ادبی از آغـاز تـا پایان کار سـعیم بر آن بوده اسـت که درسـت بخوانـم و آنچنـان نیـز بخوانـم که شـنونده معنـی را در یابد و مشـتاقانه ّ قصـه را دنبـال کنـد و در عیـن حـال از ّ لـذت دریافـت ظرافتهـای پنهـان و پیـدای هنری و ادبـی بیتها بینصیب نماند. از نگاهـی دیگـر انجـام ایـن کار پـاس داشـتن و زنـده ّت قدیمـی نیـز هسـت.هنـوزهـم ایـن نگاهداشـتن یـک سـن رسـم زیبـا در برخـی نقاط ایـران زمیـن برقرار اسـت که یک نفـر شـاهنامهبخوانـد ودیگران بشـنوند. بنابراین خواسـتم که شـاهنامه خوان شـما باشـم.
نکتـه مهـم دیگـری کـه ّ مسـل ًما شـنوندگان بـا ذوق و بـا معرفـت شـاهنامهنیـز بـهآن پی میبرند این اسـت کـهباهمه مهـر و دل و احسـاس و احترامـم بـههمه شـما و فردوسـی و شـاهنامهاش و اسـتادم دکتر اسلامی ندوشـن آن را خواندهام. امیـد دارم کـهایـن دلـداده شـاهنامهرا درک میکنیـد و از او انتظـارنداریـد کـههمه جا او ادای سـخن را دراوج داشـته باشـد و اشـتباهی نکرده باشـد، اگرچههمیشه سـعیاش بر آن بـوده تـا ازآن آمادگـی و ّ حـس الزم خواندن برخوردار نباشـد برای شـما شـاهنامه نخواند. همانطـور کـه میدانید اعـراب و نحوه ادای برخـی واژهها درهـر زبـان زنـده و پویـا با توجهبـهعوامل زبانـی، تاریخی، فرهنگـی، اجتماعـی و جغرافیایـی تغییر میکند. بـه طور مثال کلمـهای کـهامـروزآن را ُخوش ّ تلفظ میکنیم درگذشـتههای دور َخـوش ّ تلفـظ میشـده. سـعیم بـر آن بـوده اسـت کهاین کلمـات را بـرای آن کـه شـنونده نا آشـناغریبی نکنـد با ّ تلفظ امـروزی آن ُخـوش بخوانـم، مگر درآنجا کـهآن واژه دربیتی کلمـهقافیـهقرارگرفتهباشـد کهدراین صـورت برای رعایت اصـول قافیـه و حفظ موسـیقی کنـاری بیت بههمـان صورت قدیم یعنـی َخوش تلفـظ کردهام.
مرجـع من برای ّ تلفظ درسـت کلمات و اسـم های خاص بیشـتر فرهنـگ معیـن و گاه لغتنامـهدهخـدا و یا نظـر دکتر اسلامی ندوشـن بـوده و دیگـر گاه آن ّ تلفظ را برگزیـدهام که از اسـتادی ثقه شنیدهام. شـاهنامه کتابی اسـت جـذاب و خواندنی با داسـتانهایی، بـس خـوش و شـنیدنی و درعیـن حـال سرشـارازنکتههای ارزشـمند و آموزنـده کـهدر البالی داسـتانها پنهان اسـت. حکیـم طـوس، فردوسـی بـزرگ، دربیـش ازهـزار سـال پیـش بـازبانی حماسـی و فاخر، شـیرین و پاکیزه و روشـن و رسـا بـهبهای فـدا کردن عمـر و زندگـی و خانـواده و آرامش و ثروتـش و بـا بـه جـان خریـدن سـختیها و گرفتاریهـای مختلـف بـرای خـود، برای ما سـروده اسـت. ادراک و رمزگشـایی از هـر یـک از ایـن نکتههـای بدیـع کشـفی بسـیار شـور انگیـز و لذت بخش اسـت کهفردوسـی بـه خواننـده و شـنوندهاش هدیـهمیکنـد بههمیـن ّعلت تنها متـن شـاهنامهرا بـی هیـچ شـرح و بسـط و تفسـیر و تحلیلی برایتان خواندهام. در ایـن راه، نیز، همچون همیشـه، لطف الهـی کار خویش
کرده اسـت. فضاسازیها و صحنهآراییهای صوتی و همچنین همراهی نواها و آهنگهایی که اسـتاد پورشـکیبائی از سرذوق ّه متناسـب با صحنههای رنگارنگ و احساسـی حماسـی و البت و ّ متنـوع ماجراهـای شـاهنامه، سـاخته و پرداختـه و نواخته و گاه خواندهانـد و از سـر شـناخت و معرفتـی عمیق بـا نواهای سـرزمینهای دیگـر بـا ظرافـت و هماهنگی ترکیـب کردهاند، بـه ِ یـاری روایـت من، ازمتن شـاهنامهآمده اسـت. شـنیدن ایـن همـهنـوا و موسـیقی ّ متنـوع صـرف نظـر از ّ لذتـی کهمیبخشـد، فرصتی بـرای اندیشـه و دریافتهای هر چـهبیشـتر و بهتـر ازمتـن را برای شـنیدارش آمـاده میکند تا خـود او کاشـف بسـیاری ازایـن شـگفتیها و رمـز و رازهای انسـانی و اجتماعـی و تاریخی باشـد. شـیرینی دانسـتن ایـن همـه نکتـه هـای زیبـا و نغـز بـر شـما مخاطبـان گرامـی و بـه ویژه جوانـان اهـل و عالقمند به شـاهنامه مبارک بـاد. بـا آرزوی توفیق از خداوند بـزرگ برای همه شمایان.
سید محمدرضا رضوی سی مهر ماه ۱۳۹۸ تهران